۶۶.وَ ح ش ی

ساخت وبلاگ
خدا رو شکر برای خنده های از ته دل امروز....

خدا رو شکر برای اینکه هنوز میتونم بخندم...با صدای بلند..

خدا رو شکر برای اولین بار فهمیدم جمله ی از خنده تو چشمام اشک جمع شد یعنی چی!

خدا رو شکر برای شادمانی بی سبب !

خدا رو شکر ....

۶۶.وَ ح ش ی...
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

یکی از اخلاق هایی که جدیدن پیدا کردم تعصب رو فارسیه ! میگن قبل حرف زدن فکر کن و سعی می کنم چند ثانیه قبل هر جمله فکر کنم تا واژه ی درست و فارسی پیدا کنم و حرف بزنم ! البته تا جایی که ممکنه... و چیزی که روش حساسم اینه که فینگیلیش نباشم! فارسی و فارسی بنویسم.و تقریبن همه افرادی که با من چت می کنن و فینگیلیش حرف میزنن میبینن که جوابی نمیگیرن از من! و من حتی دانشجوی ادبیات هم نیستم ولی یه خواهش دارم...که سعی کنیم درست بنویسیم.... واژه ها رو همون جور که هستن بنویسیم. همون طور که تلفظ می کنیم.#باشه رو #باش #باشِ یا #باشع ننویسیم! املا و نوشتار رو درست کنیم.و فکر می کنیم بهترین کار اینه که از احترام گذاشتن به کسره شروع کنیم ! ه کسره هیچ موجود عجیب و غریبی نیست ! شکلای نوشتاری جدید واقعا عجیب و غریبه ! فقط به این فکر می کنم با این ابداع های مسخره که جدیدن زیاد شده...زبان فارسی چه طور قراره به نسلای بعدی برسه ؟ امانت دست ما فقط آب و زمین و هوا و ذخیره نفت و ... نیست ! این زبان  فارسی...گفتار و نوشتارش هم امانت دست ماست... ۶۶.وَ ح ش ی...ادامه مطلب
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

شعر ها و آهنگ هایی که برهه ای خاص از زمان را به یادم می آورد حالا مدام از جلوی چشم هایم می گذرند و من با بی حسی خاصی می خوانم و گوش می کنمشان و به هیچ چیز فکر نمی کنم ! .... گفتم یکی را بخشیدم تا قلبم پاک شود... فکر کردم حالا دیگر دل پاک هستم.چند شب پیش خواب مدیر مدرسه راهنمایی ام را دیدم که ظاهرا خانم مومن و مذهبی بود...می گویم ظاهرا چون آدم های مومن اهل دل شکستن و آبرو بردن و کینه و منت گذاشتن و این حرف ها نیستند !او بود...واقعا آزارم میداد.به جرم اینکه وقتی می دوم مقنعه ام می رود عقب ! به جرم اینکه زیاد می خندم.به جرم اینکه مدام با دوستم می خندم.به جرم اینکه موهایم بلند است.به جرم اینکه مقنعه ام را تا نوک دماغم جلو نمی کشم و موهای بافته ام معلوم است.به جرم اینکه یک روز چل گیس می کنم یک روز آفریقایی یک روز دم اسبی. می گویند مشرف شدن به مشهد و این اماکن مقدس طلبیدنی است.اگر نطلبندت نمیشود بروی.مدرسه مان میبرد مشهد.هر که امتیازش بیشتر باشد.هر چه درس خوان تر بودی امتیازت بیشتر بود‌.من بیشترین را داشتم.منت می گذاشت میگفت فلانی و فلانی از من خواستند تو را هم ببریم.تو منظبط نیستی.نمیخواستند ببرندم. بعدا گفتند میبرند.تمام آن مدت هر شب گریه می کردم.که من چرا طلبیده نشدم.بعدا که با کلی منت گفت میبریمت حس کردم فرشته است ! من نبخشیدمش. نه او نه هیچ کدام از دار و دسته اش را.خیلی وقت بود به ۶۶.وَ ح ش ی...ادامه مطلب
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

گاهی دل گیر می شم.از همه چیز...از مشکلات...از ترس ها....از نگرانی ها...از زندگی ...

به این فکر می کنم که چقدر این مشکل...لا ینحله...

چند ساعت حالم بدمیمونه...گریه می کنم...فکر می کنم...

تهش فقط یه چیز آرومم میکنه ...

تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیفته :)...

اینجاس که آروم میشم و با تمام وجود همه چی و می سپرم دست خودش...

که درست کنه... :)

+ یا کاشف الکرب عن وجه الحسین

اکشف کربی بحق اخیک  الحسین

+دعا لطفن...:)

۶۶.وَ ح ش ی...
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

فقط برام سواله که...

این کتاب ۴ سال دبیرستان هرروز جلو چشمم بود تو کتابخونه...

چرا الان دارم می خونمش؟

چرا انقدر دیر ... ؟

کاش بتونم کتابهای دیگش هم بخونم...

#سقای_آب_و_ادب

...

تازه فصل ۴ کتاب هستم.تو یکی از فصل های قبلی از بعضی مشخصات حضرت عباس گفته بود.انقدر قشنگ که یه لحظه حس کردم چقد ما خوش بختیم و باید خیالمون راحت باشه که حضرت عباس برامون هست...

+حتی اگر کوچکترین اعتقاد مذهبی ندارید ! این کتاب رو بخونین :)

#سید_مهدی_شجاعی 

۶۶.وَ ح ش ی...
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

به اشک چله گرفتم که غرق غم باشم...
۶۶.وَ ح ش ی...
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

ولی من معتقدم فراموشی دقیقا به یک باره رخ می دهد.

یک دفعه تصمیم جدی به فراموشی می گیری و یادت می رود

یک دفعه یک نفر را میبینی... و چنان میبینی اش که انگار تا قبل از او کسی نبوده !

و خوا نکند که یک دفعه غم جدیدی به جانت بیفتد و خواب و خوراک را بگیرد....

بعد هر چه عشق به فرجام رسیده و نرسیده بوده کلا از یادت می

رود !

+الهی فاستجب دعائی...

۶۶.وَ ح ش ی...
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : فراموشی, نویسنده : 7sundi2 بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

دل خوشم

من

به

محالات

رضا

...

۶۶.وَ ح ش ی...
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

امروز صبح که بیدار شدم فهمیدم که حالا نه بار در ماه خواب تو را دیده ام.نه شب از ماهی که ۱۷ روز آن تمام شده.یعنی یک شب در میان تو را میبینم و بعد یک روز تمام به تو فکر می کنم.اخرین بار جایی بودم شبیه خانه مادربزرگ ولی خانه او نبود هم شبیه آنجا بود هم خانه خاله هم دایی ح.خانه دایی ح غمگین است.به جایش من عاشق خانه خاله و مادربزرگ هستم.بزرگ تر هامان رفته بودند جایی.من بودم و چند نفر دیگر.آمده بودی کنارم نشسته بودی و شروع کرده بودی به التماس که برگرد و مدام خاطره روزی را می گفتی که دیدی یک نفر ماشینش را دم خیابان پارک کرد آمد دانشکده اقتصاد و سریع عصبانی و تند تند برگشت ...و من بر خلاف هر بار که با شنیدن این خاطره و یادآوری اش دلم قنج می رفت این بار میگفتم: گفتی ؟ حالا برو !دلم میخواست فقط بروی....فقط نباشی....با همه هماهنگ بودی....پسر خاله چشمک میزد و می گفت باهاش برو من اوکی میکنم....میترسیدم دایی ببیندت و بعد آتو بگیرد و شروع کند دست انداختن که دیدم همانجا یک دست هم با دایی فیفا زدی....گاهی اشک می ریختی گریه می کردی خلاصه حرفت یک چیز بود....برگرد دوباره شروع کنیم...من کلافه بودم....اما آن اواخر دلم به رحم آمده بود...بر عکس اول های خواب که فاصله میگرفتم ازت دستت را گرفته بودم و منتظر بودم حرف بزنی... بعد هم ان خانه عجیب و غریب تبدیل شد به یک خانه کاهگلی که من عاشقش بودم....بیدار که شد ۶۶.وَ ح ش ی...ادامه مطلب
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 20:45

بین چند تا آدم به اصطلاح شاخ و خفن یک اداره ی بزرگ و معروفی نشسته باشی‌.آدم خفن همان ها که رئیسند و اینها.از تو بپرسند خب...کار در اینجا چطور است ؟ دلت می خواهد روزی استخدام شوی؟ چه کاره دوست داری باشی ؟ اصلا نظرت راجع به این شغل چیست ؟ و تو بی ملاحظه بگویی راستش من دلم میخواهد توی یک روزنامه ای مشغول به کار شوم.به عنوان روزنامه نگار.یا که در یک انتشارات...حتی کتابفروشی کار کنم.بدم نمی آمد اگر از ۶۶.وَ ح ش ی...ادامه مطلب
ما را در سایت ۶۶.وَ ح ش ی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7sundi2 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 5:28